یک روز که به عنوان کمک مربی در کلاس خیاطی مشغول بودم واز پیشرفت یکی از دانش آموزان به وجد آمده بودم وبا تمام وجود در حال تشویق و ستایشش بودم که آفرین چقدر پیشرفت کردی .چه تمیز می دوزی و....ناگهان بر گشت وگفت هنوز اگر معلمم را ببینید از من هم بهتر می دوزد یزدانیان
در یک روز بهاری هنگام گرفتن تست دو میدانی به دانش آموزی که تمایل به دویدن نداشت گفتم که اگر تمرین نکنی مدال طلا نمی گیری/.گفت اجازه خانم من مدال طلا نمی خواهم چون یک بارطلا گرفتم و بردم زرگری از من نخریدن من هم دیگر اصراری به گرفتن طلا ندارم. اسحاقی
یک روز صبح ، به علت عدم حضور معاون در مدرسه مشغول مرتب کردن دانش آموزان در صف بودم .
هوا خیلی سرد بود و من عجله داشتم که سریع مراسم صبحگاهی انجام شود و دانش آموزان در کلاس حضور یابند . در همین موقع من داشتم در مورد عاشورا وامام حسین (ع ) صحبت می کردم که یکدفعه تپق زدم . در همین اثنا بعد از گذشت چند ثانیه یکی از دانش آموزان اجازه گرفت وگفت : که می خواهد مطلبی را بگوید .
من هم به او گفتم : سریع تر بگو که هوا خیلی سرد است .
خیلی برایم جالب بود که گفت : خانم " می دانید وقتی که صحبت می کنید ، برای اینکه لکنت پیدا نکنید باید بگویید : واین آیه شریفه را بیان کرد . ( رب اشرح لی صدری ویسرلی امری واحلل عقده من لسانی ، یفقهو قولی ).
واقعا برایم عجیب و جالب بود والبته او را خیلی تشویق کردم و کمی هم برای بقیه توضیح دادم . شکاری